جدول جو
جدول جو

معنی دشمن سوز - جستجوی لغت در جدول جو

دشمن سوز(رَ دی دَ / دِ)
دشمن سوزنده. سوزندۀ خصم:
او به دندان و چنگ دشمن سوز
بازوی آهنین من شب و روز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشمن رو
تصویر دشمن رو
به صورت دشمن مانند دشمن، کنایه از کسی که مردم از دیدن او نفرت داشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ)
عمل دشمن سوز. آزار دشمن: عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(دِ گِ رِ)
درمان سوزنده. سوزندۀ درمان. درمان ناپذیر:
عاشق آشفته فرمان چون برد
درد درمان سوز درمان چون برد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
کوبندۀ دشمن. دشمن کوبنده. شکست دهنده دشمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
بصورت دشمن. خصم گونه. بغیض. (از منتهی الارب). دشمن رو:
روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت برکن به چرخ کافرخوی.
خاقانی.
چند از این یوسفان گرگ صفت
چند از این دوستان دشمن روی.
خاقانی.
هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان.
خاقانی.
بغاضه، دشمن روی شدن. سمحوج، درازبالای دشمن روی. عبجه، دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک و پاس آن نکند. عبکه، درماندۀ دشمن روی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
آنکه خوی دشمن دارد:
دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست روی دشمن خوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شورْ، رَ تَ / تِ)
دهن سوز. (یادداشت مؤلف). رجوع به دهن سوز شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دهی از بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 297 تن. آب آن از چشمه و رود، و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
به صورت دشمن. دشمن روی. و رجوع به دشمن روی شود.
- دشمن رو کردن، خصم گونه کردن:
تو رواداری خداوند سنی
که مرا مبغوض و دشمن رو کنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
که دهان سوزاند به علت گرمی. که دهان را بسوزاند. سوزندۀ دهان. (یادداشت مؤلف).
- آش دهن سوز، آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف).
- آش دهن سوزی نبودن، تعبیر مثلی، سخت مطلوب و مطبوع نبودن. (یادداشت مؤلف) :
بهر من بدتر از این روزی نیست
زندگی آش دهن سوزی نیست.
پژمان بختیاری
لغت نامه دهخدا
خرمن سوخته، نابودشده، خانه سوز، بربادرفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد