عمل دشمن سوز. آزار دشمن: عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص 323)
عمل دشمن سوز. آزار دشمن: عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص 323)
بصورت دشمن. خصم گونه. بغیض. (از منتهی الارب). دشمن رو: روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافرخوی. خاقانی. چند از این یوسفان گرگ صفت چند از این دوستان دشمن روی. خاقانی. هنگام سخن مکن قیاسم زآن دشمن روی نامسلمان. خاقانی. بغاضه، دشمن روی شدن. سمحوج، درازبالای دشمن روی. عبجه، دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک و پاس آن نکند. عبکه، درماندۀ دشمن روی. (از منتهی الارب)
بصورت دشمن. خصم گونه. بغیض. (از منتهی الارب). دشمن رو: روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافرخوی. خاقانی. چند از این یوسفان گرگ صفت چند از این دوستان دشمن روی. خاقانی. هنگام سخن مکن قیاسم زآن دشمن روی نامسلمان. خاقانی. بغاضه، دشمن روی شدن. سَمحوج، درازبالای دشمن روی. عَبْجه، دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک و پاس آن نکند. عَبَکه، درماندۀ دشمن روی. (از منتهی الارب)
که دهان سوزاند به علت گرمی. که دهان را بسوزاند. سوزندۀ دهان. (یادداشت مؤلف). - آش دهن سوز، آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف). - آش دهن سوزی نبودن، تعبیر مثلی، سخت مطلوب و مطبوع نبودن. (یادداشت مؤلف) : بهر من بدتر از این روزی نیست زندگی آش دهن سوزی نیست. پژمان بختیاری
که دهان سوزاند به علت گرمی. که دهان را بسوزاند. سوزندۀ دهان. (یادداشت مؤلف). - آش دهن سوز، آشی بس لذیذ که منتظرسرد شدن آن نشوند. آشی که از غایت خوش طعمی داغ و پف نکرده خورند. (یادداشت مؤلف). - آش دهن سوزی نبودن، تعبیر مثلی، سخت مطلوب و مطبوع نبودن. (یادداشت مؤلف) : بهر من بدتر از این روزی نیست زندگی آش دهن سوزی نیست. پژمان بختیاری